سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رخت بر بستن نزدیک است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :3
کل بازدید :12958
تعداد کل یاداشته ها : 19
103/2/1
3:7 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
حلقه به گوش[40]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

چند وقتیه نیت کردم یه مطالعه ای روی زیارت جامعه داشته باشم و هر چی فهمیدم رو برای دوستام در

 این محل نقل کنم

دعام کنید


90/2/19::: 6:45 ع
نظر()
  
  

وقتی قرار شد مسلمان تازه وارد را طعام دهند و طعامی یافت نشد سلمان به در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)  آمد

 آن حضرت فرمودند: سلمان! سه روز است که خود و فرزندانم گرسنه ایم و چیزی در خانه نداریم اما خیر را از خود بر نمی گردانم.بیا این چادر مرا بگیر و به خانه شمعون یهودی برو و پیغام مرا برسان و بگو این چادر فاطمه است او می گوید: در مقابل آن به طور رهن سه کیلو خرما و سه کیلو جو بدهید، إن شاء الله پول آن را می پردازم

سلمان می گوید من چادر را به شمعون دادم و پیغام فاطمه (سلام الله علیها ) را رساندم

 شمعون چادر را گرفت و مرتب آن را در دستش نگه داشت و خیره شد و پاره ها و وصله های آن را دید و چشمانش پر از اشک گردید و چنین گفت: یا سلمان هذا هم الزهد فی الدنیا... ای سلمان! این چادر نشانه زهد فاطمه در دنیاست این دین همان است که موسی در تورات به ما خبر داده؛ سپس شهادتین گفت و در ایمانش ثابت قدم گشت


90/2/13::: 2:51 ع
نظر()
  
  

امام على(سلام الله علیه):
به احترام پدر و معلّمت از جاى برخیز، گرچه فرمان‏روا باشى


90/2/13::: 2:42 ع
نظر()
  
  

روزی حضرت(علیه السلام) در محلی نشسته بود،ناگاه شش نفر را که سه نفر آنها سفید روی و نورانی و سه نفر آنها سیاه روی و بد منظر بودند مشاهده کرد.اتفاقا آن شش نفر نزد آدم آمدند،سفید رویان در سمت راست آدم (علیه السلام)و سیاه رویان در سمت چپ او نشستند.برای آدم(علیه السلام) چنین منظره ای شگفت آور و غیرعادی بود، بی درنگ از آنها خواست خود را معرفی کنند و بعد به سمت راست خود توجه کرد.

از یکی از سفید رویان پرسید:تو کیستی؟ـ من عقل و خرد هستم.آدم(علیه السلام) :جای تو در کجاست؟ـ جای من در مغز و دستگاه اندیشه انسان است.

آدم(علیه السلام)از سفید روی دیگر پرسید:تو کیستی؟ـ من مهر و عطوفت هستم.آدم (علیه السلام) :جای تو در کجاست؟ـ جای من در دل انسان است.

آدم(علیه السلام) از سومین نفر از سفیدرویان پرسید:تو کیستی؟ـ من حیا هستم.آدم (علیه السلام) :جای تو در کجاست؟ـ جای من در چشم انسان است.

بدین ترتیب آدم(علیه السلام)فهمید که مرکز و مظهر عقل مغز است و مرکز مهر و عطوفت قلب است و مظهر حیا چشم است.

آنگاه آدم(علیه السلام) به سمت چپ نگریست و از سیاه رویان خواست خود را معرفی کنند.از یکی از آنها پرسید:توکیستی؟ ـ من خودخواهی و کبر هستم.آدم(علیه السلام) :جای تو کجاست؟ـ جای من در مغز و دستگاه اندیشه انسان است.آدم(علیه السلام) :مگر آنجا جای عقل نیست؟؟ ـ چرا ! ولی هنگامی که من آنجا مستقر شوم،عقل فرار میکند.

آدم(علیه السلام) از دومین نفر سیاه رویان پرسید: تو کیستی؟ـ من رشک و حسد هستم.آدم(علیه السلام) :جای تو کجاست؟ـ جای من در دل است.آدم(علیه السلام) :مگر مهر و عاعفه آنجا قرار نگرفته است؟ـ چرا! ولی وقتی من در آنجا جای گیرم مهر و عاطفه بیرون میرود.

آدم(علیه السلام) از سومین نفر از سیاه رویان پرسید:تو کیستی؟ـ من طمع و آز هستم.آدم (علیه السلام) :جای تو در کجاست؟ـ جای من در چشم است.آدم(علیه السلام) :مگر آنجا جای حیا نیست؟ـ چرا ! ولی زمانی که من آنجا جای گیرم حیا میرود.

بدین ترتیب حضرت آدم(علیه السلام) درک کرد که خودخواهی و کبر دشمن عقل است و رشک بردن مخالف عاطفه میباشد و طمع و حیا ضد همدیگرند.

 


90/2/6::: 2:46 ع
نظر()
  
  

شخصی به خوردن گل عادت داشت ،روزی نزد عطار می رود که زعفران یا شکر بخرد وزنه ترازوی عطار هم از گل بوده است . عطار همان وزنه گلی را در ترازو می گذارد و داخل حجره می شود که زعفران بیاورد ،مشتری تا چشمش به وزنه گلی می افتد اهسته مقداری از آنرا جوید . عطار فهمید و بیشتر معطل شد و این مشتری نا فهم مقدار دیگری خورد تا کم کم وزن را خیلی کم کرد . عطارزعفران را کشید و پول همه آن وزن نخستین را از اوگرفت و به همان اندازه که بود تحویلش داد .مشتری نافهم هم دلش خوش است که امروز گل زیادی خورده است .
گاها بعضی ها از این حقه بازی ها می کنند و دلشان خوش است که پشیزی بدست آورده اند ،اما در حقیقت سرمایه خودشان را از دست می دهند ، حالا یا توی این دنیا متوجه می شوند ، یا در عالم آخرت . بلاخره خودشان با دست خودشان گورشان را می کنند . پس مواظب کارهایمان باشیم .

 


90/2/4::: 12:1 ع
نظر()
  
  

ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم
محتاج عطا و کرم فاطمه ایم
عمریست که از داغ غمش سوخته ایم
دلسوخته عمر کم فاطمه ایم

  دیگرتمام شد

مردی تنها و غریب دستانش را به هم زد و خاک لباسش را تکاند: انا لله وانا الیه راجعون

حرفهای مرادش و پدر همسرش از خاطرش گذشت : به پای هم پیر بشین.

 فقط و فقط نه سال از آن روز خوب میگذشت

 ولی او آنقدر پیر شده بود که حتی نمی توانست کمر راست کند.


90/1/29::: 4:55 ع
نظر()
  
  

آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.

آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.

آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب


90/1/14::: 3:34 ع
نظر()
  
  

آدم وقتی دیر به دیر میاد بیشتر تحویل مال میشه تعجبیه نه !!!!!!!!

سال نوتون مبارک

انشاالله سال جدید سال ظهور باشه.

 


  
  

دلم هوای قدیما رو کرده اون موقعا که سرود ملیمون این شعر ابوالقاسم حالت بود:

شُد جمهوری اسلامی به پا
که هم دین دهد هم دنیا به ما
از انقلاب ایران دِگر
کاخ ستم گشته زیر و زِبَر
تصویر آینده? ما،
نقش مراد ماست
نیروی پاینده? ما،
ایمان و اتحاد ماست
یاریگر ما دست خداست
ما را در این نبرد او رهنماست
در سایه? قرآن جاودان
پاینده بادا ایران
-
آزادی چو گل ها در خاک ما
شکفته شد از خون پاک ما
ایران فرستد با این سرود
رزمندگان وطن را درود
آیین جمهوری ما
پشت و پناه ماست
سود سلحشوری ما
آزادی و رفاه ماست
شام سپاه سختی گذشت
خورشید بخت ما تابنده گشت
در سایه? قرآن جاودان
پاینده بادا ایران

 

واقعا چقدر خوب بود که مردم در سایه قران جاودان دارای کشوری پاینده بودند و با نیروی پاینده ایمان و اتحاد دست یاریگر خدا رو بالای سر شون حس میکردن

واقعا چرا مردم قدیما اینقدر همدیگرو دوست داشتن و حالا اینقدر به هم کم لطف شدن؟

الهم الهم الهم الهم الهم الهم الهم عجل لولیک الفرج


89/12/17::: 10:26 ص
نظر()
  
  

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم...

 

امیدوار کننده ترین آیه قران از دید اهل بیت علیه السلام:

وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبکَ فَتَرْضَی

و زود باشد که پروردگارت (آنقدر) عطایت کند که راضی شوی


89/12/3::: 6:1 ع
نظر()