ما گوشه نشینان غم فاطمه ایم
محتاج عطا و کرم فاطمه ایم
عمریست که از داغ غمش سوخته ایم
دلسوخته عمر کم فاطمه ایم
دیگرتمام شد
مردی تنها و غریب دستانش را به هم زد و خاک لباسش را تکاند: انا لله وانا الیه راجعون
حرفهای مرادش و پدر همسرش از خاطرش گذشت : به پای هم پیر بشین.
فقط و فقط نه سال از آن روز خوب میگذشت
ولی او آنقدر پیر شده بود که حتی نمی توانست کمر راست کند.